داستان صبور

اولین رمان من که آن را به صورت رایگان با شما به اشتراک می گذارم.

داستان صبور

اولین رمان من که آن را به صورت رایگان با شما به اشتراک می گذارم.

  • ۰
  • ۰

قسمت سی و چهارم

" یه نگاه به خواهرت بنداز! آمیتیس، یه دکتر و استاد موفقه! و من واقعاً تحسینش می کنم!... داره برای دوره تخصصش هم آماده می شه!..." اینها زیباترین جملاتی بود که بعد از مدتها، آمیتیس شنیده بود و اکنون درون ذهنش، مداوم آنها را تکرار می کرد. چه عالی که از نظر پدرشان، او بر رامیس، برتری داشت! خب، این دیدگاه، کاملاً منصفانه و عادلانه و واقع بینانه بود! همه چیز آمیتیس بر رامیس، برتری داشت و انگار پدرشان نیز اینرا می دانست! تنها نکته غیرعادلانه این بود که پدرشان، وقت و توجه و انرژی و پولش را هدر می داد که عقب افتادگیهای رامیس را جبران کند. اگر او همه این سرمایه ها را صرف آمیتیس می کرد، نتیجه های شگفت انگیزی را به دست می آوردند! شاید بهتر بود، آمیتیس راهی می یافت که بتواند غیرمستقیم، این مسئله را به پدرشان گوشزد کند و همه چیز را با هم در مسیر درست قرار دهند! رامیس، اشتباهات زیادی می کرد، اما آمیتیس نیز باید کاملاً محتاطانه عمل می کرد. بالأخره پدرشان، پدر رامیس، نیز بود و کاملاً مشخص بود که رامیس را نیز با وجود همه کمبودها و شکستهایش، دوست داشت و برایش از هیچکاری دریغ نمی کرد.

  • ۹۶/۰۲/۲۳
  • طیبه اسماعیل بیگی

#داستان

#صبور

#طیبه اسماعیل بیگی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی